سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر نیکوترین این امّت از کیفر خدا ایمن مباش که خداى سبحان فرموده است : « از کیفر خدا ایمن نیستند ، مگر زیانکاران » و بر بدترین این امت از رحمت خدا نومید مگرد . که خداى سبحان فرموده است : « همانا از رحمت خدا نومید نباشند جز کافران » . [نهج البلاغه]
کوثر
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
اوقات شرعی

  • بازدید امروز: 5
  • بازدید دیروز: 2
  • مجموع بازدیدها: 207811
    » درباره من
    کوثر
    محسن

    » آرشیو مطالب
    یا زهرا (س)
    یا حسین (ع)
    یا علی
    بهار 1387
    پاییز 1386
    تابستان 1386

    » لوگوی وبلاگ


    » لینک دوستان
    فقط خدا رو عشقه
    ایحسب الانسان ان یترک سدی
    اسلام و آرزوهای صورتی من
    مسافر سحرا
    ایستگاه بهشتی
    روضه
    هیئت وارثان ثارالله (ع)
    بیت الرقیه (س)زاهدان
    امام حسن مجتبی (ع)
    بسیجی 57
    پایگاه رسمی هیئت رزمندگان شمیرانات
    بهشت
    sesaretah
    پایگاه فرهنگی هیئت فاطمیون قم
    انجمن علمی کامپیوتر پیام نور قم
    هیئت محبان حضرت فاطمه زهرا(س)
    هیئت علمدارمشهدالرضا(ع)
    پیامبر اعظم صل الله علیه و آله
    آفتاب
    سروده های من
    شلمچه
    یاس ها
    شهید آوینی
    رایحه عشق
    الجمعه سایت امام جمعه بابلسر
    دفترحفظ ونشرآثارحضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ا&
    من و تو
    پایگاه اطلاع رسانی هیئات مذهبی _ حرم
    قفنوس و درد دل با امام زمان
    سایت های مذهبی
    هیئت فاطمیون شهرستان بابلسر
    کوثر
    مرصاد امروز

    » لوگوی لینک دوستان


    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » موسیقی وبلاگ

    » طراح قالب
    »» رسول ترک(نجات یافته امام حسین(ع))

    در روز 5 اسفند سال 1284 شمسی، در محله قدیمی خیابان در شهر تبریز، فرزند مشهدی جعفر و آسیه خانم یعنی رسول چشم به جهان گشود. آسیه خانم یکی از گریه کنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازیهای روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد. بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد. از آنجایی که رسول آذری زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت. یکی از شبهای دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می خواست به همان هیأتی برود که شبهای گذشته نیز در آن شرکت داشت. ولی این بار گویا فرق می کرد. پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود. رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند. می شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می شد. بالاخره یکی از میان آنها برخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می داد. خیلی ناراحت و عصبانی شد ولی چیزی نمی گفت. همه جا را سکوت فراگرفته بود. به گمان بعضی ها و طبق عادت رسول می بایست دعوایی راه می افتاد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد. هرچند رسول آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به آقاامام حسین (ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمان حسینی (ع) کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا کند. آن شب نیز مثل شبهای دیگر گذشت. صبح خیلی زود بود و هنوز شهر هیاهوی روزانه خود را شروع نکرده بود که در یکی از خانه ها باز شد و مردی بیرون آمد. از حالتش پیدا بود که برای انجام امری عادی و روزمره نمی رود. او به سوی خانه رسول ترک می رفت. به جلوی درخانه رسید و شروع به در زدن کرد. رسول با شنیدن صدای در، خود را به پشت در رساند و در را باز کرد. پشت در کسی را می دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی باشد، بله، حاج اکبر ناظم مسئول هیأت دیشبی بود. همان هیأتی که رسول دیگر حق نداشت به آنجا برود. اما برخورد گرم و صمیمی حاج اکبر حکایت از چیز دگیری داشت. بعد از کلی معذرت خواهی، از رسول خواست تا در شبهای آینده در جلسات آنها شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ ناظم دیگر بیش از این نمی خواست توضیح دهد ولی اصرار رسول پرده از رازی عجیب برداشت.

    مرحوم حاج اکبر ناظم در شب گذشته در عالم خواب دیده بود که در شبی تاریک در صحرای کربلاست. او تصمیم می گیرد که به طرف خیمه های امام حسین (ع) برود ولی متوجه می شود که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ کس اجازه نزدیک شدن به آن خیمه ها را نمی دهد. ناظم زمانی که می خواهد به آنجا نزدیکتر شود، سگ به او حمله می کند. وقتی که می خواهد خود را از چنگال آن سگ رها کند متوجه منظره ای عجیب می شود، بله، چهره آن سگ همان چهره رسول ترک بود. مسئول پاسبانی از خیمه ها ی امام حسین (ع) را رسول ترک برعهده داشت. این همان چیزی بود که در رسول انقلابی عظیم ایجاد کرد و به یکباره از رسول ترک، حربن یزید ریاحی دیگری ساخت. بله، رسول به یکباره اسیر زلف یار شده بود و دیگر هر چه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود؛ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند او از آن روز به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین (ع) می شود به گونه ای که هر سخنی  که از او درباره آقا بیرون می آمد، هر شنونده ای را گریان و منقلب می ساخت و از این رو به حاج رسول دیوانه شهرت یافت و داستانهای شگفت انگیزی از او نقل می شود که ارادت او را به این خاندان عزیز اثبات می کند.
    سرانجام در شب نهم دی ماه سال 1339 شمسی مصادف با پانزدهم رجب سال 1380 قمری درحالی که او حاج اکبر ناظم را بر بالین خود می بیند با گفتن مکرر »آقام گلدی ، آقام گلدی« روح بزرگش از بدنش خارج و به دیار باقی می شتابد. جنازه مطهرش را در قم، در کنار تربت پاک خانم فاطمه معصومه (س) در قبرستان حاج آقای حائری (قبرستان نو) به خاک می سپارند. روحش همنشین ابدی مولایش باد.

    برگرفته از کتاب رسول ترک
    نوشته محمدحسین سیف اللهی
    بازنویسی هادی ناصر

     



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » محسن ( سه شنبه 87/2/10 :: ساعت 12:40 صبح )

    »» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ازدواج فرزندان آدم چگونه بوده است؟
    [عناوین آرشیوشده]